دانلود رمان چشمان اشکی به قلم سانیا با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
دختری که توسط پدرش به یه مکان نامناسب فروخته میشه و قسمت تلخی از زندگی رو براش رقم میزنه؛ اما روزگار ممکنه همیشه اونقدری که میگن نامرد باشه؟ یعنی دخترک همیشه تو اون مکانی که ازجنس تاریکیه، اسیرمیمونه؟اصلاً بعد از آزادیش، چشماش خشک میشه؟
یه جفت کفش بدون پاشنه هم پوشیدم. اصلا امکان راه رفتنم با کفش پاشنه بلند وجود نداره. به سمت اتاق رویا راه افتادم تا اون بهم بگه که باید کجا برم. عمارت اونقدری و بزرگ بود که باید همه جا با رویا میرفتم. در اتاقش و زدم که بعد از چند لحظه بیرون اومد. رویا بریم؟ اره بریم. طبق معمول دنبالش راه افتادم کنار به در سفید رنگ ایستاد. چند ضربه به در زد و در و باز کرد.
رویا اول تو برو…بدون تعارف داخل شدم سالن خیلی بزرگی بود. کفش چیزی پهن نکرده بودند و رنگ سرامیک هاش صورتی کمرنگ بود. گوشه های بالای سالن سه تا کمد کنار هم گذاشته بودند به رنگ قهوه ای سوخته. یه قفس نسبتا بزرگ رو به صورت تزئینی به دیوار آویزون کرده بودند که داخلش پر از وسایلات رقص از جمله انواع پابند کمربندهای پولکی و بود.
سمت دیگه سالن یه میز چهار نفره سفید رنگ قرار داشت.
دیانا که روی صندلی نشسته بود با ورود ما از جاش بلند شد و به سمت من اومد. با لهجه على خاصش گفت: سلام دلسا جان خوش اومدی. لبخندی زدم سلام خیلی ممنون عزیزم.
دیانا احتمالا بدونی برای چی اومدی؟ لبخند تلخی زدم و گفتم بله میدونم. دیانا دست به کمرم کشید و گفت اگه تو رقص ماهر بشی، میتونیم با هم همکار بشیم. رویا وارد بحثمون شد هنوز که شاگردتم نشده…