دانلود رمان سودا به قلم ملیسا حبیبی با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج کنه با اولین خواستگارش..
از جام بلند شدم لباسام در اوردم پرت کردم یه گوشه وارد حموم شدم، آب یخ باز کردم اولش خیلی اذیتم کرد لرز به جونم افتاد اما کم کم ِسر شدم. باید میرفتم تنها راه نجات برای من رفتن بود به یه جای خیلی دور جایی که نبینمش تا بتونم فراموشش کنم. بهترین فرصت بود تا آرزومو برآورده کنم قبلا بخاطر وجود سها و وابستگی زیادم بهش نمی تونستم بهش فکر کنم اما حالا…
مطمئن بودم بهترین تصمیم همینه ممکنه اول همه شوکه بشن و مخالفت کنن اما اجازه میدن بابا هیچوقت دست رد به سینم نمیزنه. تازه اگر بفهمه برای پیشرفت و تحصیل میخوام برم نرم میشه و راحت تر اجازه میده… سرمو کردم زیر دوش ، قطر های سرد آب روی صورتم ریختن و اشکام بینشون گم شد. بعد نیم ساعت از حموم در اومدم لباس سرمه ای رنگمو پوشیدم روی تخت دراز کشیدم هنگام فکر کردن به تصمیم کم کم چشمام گرم شد خوابم برد..
یک هفته از ازدواج سها و رادمان میگذره، تو این یک هفته فقط یکبار رفتم خونشون اونم وقتی سها تنها بود تا توی چیدن لباساش کمکش کنم. بعد اون دیگه نرفتم چون مامانم میگفت تازه عروس دومادن و باید بیشتر تنها باشن اما حتی اگر نمیگفت هم من قصد رفتن پیششون نداشتم. تو این هفته خیلی کار کردم و سرم خیلی شلوغ بود. همش درگیر کارای رفتنم بودم و خیلی خسته شدم انقدر بدو بدو کردم. هیچ کس از تصمیم خبر نداشت و گذاشته بودم تو یه فرصت مناسب بگم تا نتونن مخالفت کنن.