دانلود رمان دلبر حاجی به قلم ناشناس با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
حاج سلیمِ پهلوی مردی که برای حفظ آبروی خونوادگیش دختر یتیمی رو با پول میخره و به صیغه پسرش درمیاره… با هم اتاقی شدن پریماهِ شونزده ساله و حاجیِ بیست و شش ساله ی شیطونمون کلی شیطنت عاشقانه در راهه ، حاجسلیم با فهمیدن راز قدیمی که به پریماه وخونواده ش ختم میشه دستور میده که رابطشون باید واقعی بشه و با اینکار دین خودشو ادا کنه اما با حامله شدن پریماه و اومدن…
سعی کردم بغضمو فرو بدم خب حق داشت من قراردادی بودم؛ در ازای پول و خارج شدنم از اونجای نحس تن به ازدواج دادم اونم تو من شونزده سالگی به حاجیتون بگو عمران، نمیاد اصلا بگو عمران فردا زیر لب خدانکنه آرومی زمزمه کردم. بعد سکوت به نسبت زیادی بازم به حرف اومد.
تو دوست داری مادر شی؟ نمیدونستم چی بگم میخواستم رابطه من با عمران واقعی بشه….
دلم میخواست ماهم مثل بقیه ی زن و شوهرها باشيم. من میخواستم شوالیه ی زندگی تاریکیم بشه نفس عمیقی کشید و کلافه زمزمه کرد نمیخوام مادر بچه ام باشی؛ زنی که به خاطر پول زنم شده مادر خوبی هم نمیتونه باشه بدون گفتن چیز دیگه ای تلفن و قطع کرد. اشک توی چشم هام جوشید. چونه ام از بغض لرزید و دست های لرزونجو روی صورتم کشیدم. هیس گریه نکن تو بدتر از اینا کشیدی…
بری هوای آزاد بهتر میشی… باد به بدنم برخورد میکرد اشک هایی که در حال ریزش بودن و پس زدم پریماه خوبی؟ سر تکون دادم آقا مهبد جلو اومد. با بردارم دعواتون شده؟ سرمو به چپ و راست تکون دادم از روی تاپ پایین اومدم و لبمو كج كردم آخه، بخاطر کارش دیر برمی گرده.