دانلود رمان آنتریک به قلم سارنا آزادرهی با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
کثافت چطور تونستی؟! من دختر خوبی بودم…تو گفتی حواست هست..تو..تو منو بدبخت کردی…حالا جواب بابام و چی بدم آشغال. بی توجه به من و گریه هام از روی تخت بلند شد. همونطور عصبانی از اتاق بیرون رفت و طولی نکشید که برگشت.
پسره دکتر نیست که هست. ماشین اخرین مدل نداره که داره. خونه توی بهترین منطقه، از همه مهم تر خواهر شوهر عفریته هم نداری، خانوم یزدانی هم زن خوبیه! هنوز داشت حرف می زد که صدای بابا از پایین اومد. مامان با عجله رفت بیرون و گفت که بعد حرف می زنیم. بی حال روی تخت نشستم. چه غلطی باید می کردم.به آرمین میگفتم شر می شد.میوفتاد به جون خودم و هرکاری رو ممکن بود انجام بده.
عصبی کتابام و بهم ریختم. ستایش؛ اول باید با اون مشورت می کردم. قبل اینکه توی لیست تلفنم بره زنگ خورد. با بهت به شماره ی آرمین نگاه کردم. این جن بو داده از کجا خبردار شد؟! فکر کردم قضیه خواستگاری رو شاید فهمیده. اما مگه براش مهم بود؟! همینطور زل زده به شمارش افکارم و زیرو رو می کردم که قطع شد. خواستم گوشی و بزارم کنار اما دوباره زنگ خورد. دیگه معطل نکردم و تماس و وصل کردم.
بعد یه هفته داشتم صداش رو می شنیدم. نفسم و از دلتنگی که براش داشتم پر صدا بیرون فرستادم. چند ثانیه هیچی نگفت. نهال؟! هوری دلم ریخت. آخه کی می تونست منو مثل آرمین لعنتی انقدر قشنگ صدا کنه؟! با اون ته لحجه انگلیسی که داشت. دستم و روی قلبم گذاشتم. سفت باش نهال خاک توی سرت اگه وا بدی. بله؟! یه صدای از خودش درآورد. مگه جوابت نباید جان می بود؟! الهی. می خواست از زبون من جان بشنوه؟! پسر بچه محبت ندیده.