دانلود رمان آنائل رانده شده به قلم سحر نصیری با لینک مستقیم، نسخه کامل پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا با بهترین فونت pdf , apk
از بچگی تو گوشم خوندن فریا ناف بریدمه! من نامی شهیاد مردی قدرتمند و جدی تمام زندگیم رو از دور تماشاش کردم که غرایزم کار دستم نده! انقدر غرق فر موهاش و شیطنت چشمهاش شدم که یادم رفت اون از وجود من توی زندگیش بیخبره! اون ناف بریدهی من بود و قولش رو بهم داده بودن و حتی از این که مال منه خبر نداشت! پس وقت این رسیده بود که خودم رو بهش نشون بدم! خیال میکردم همهچیز طبق نقشه پیش میره و اون برای همیشه مال من میشه ولی فکرش رو هم نمیکردم که فرشته کوچولوی من یه کله آتیشیه سرکش باشه
داریوش نگاهی به هردویمان انداخت و به سویمان به راه افتاد. خشک شده نگاهی به تیپ و هیکلش انداختم و لبم را تر کردم. فتبارک الله… باربد میان خنده به سختی نالید: خفه شو فریا… خدایا من چرا اینو با خودم آوردم؟ داریوش با رسیدن به من سری تکان داد و مستقیم نگاهم کرد. سلام فریا… لطفا بشین چرا ایستادی دختر؟ با لب هایی ازهم باز مانده به سوی باربد برگشتم…
الان با من بود؟ داریوش خندید و سرش را به دوطرف تکان داد. شرمنده انقدر باربد راجبت حرف میزنه باید به فامیلی صدات میزدم؟ ناخودآگاه منم احساس نزدیکی کردم! ذوق زده روی صندلی نشستم و نیشم را باز کردم. نه بابا این چه حرفیه استاد؟ لطفا همون فریا صدام کنید. نگاهش به سمت باربد چرخید و جواب داد: شما هم منو داریوش صدا بزن ما که دیگه سرکلاس نیستیم.
کمی مکث کرد و نگاهش رنگ محبت گرفت. باربد که تا به الان سرش را با اعتماد به نفس بالا گرفت…خوبی باربد جان؟ تک سرفه ای کرد و با گونه ای سرخ شده جواب داد: خوبم… تو حالت خوبه؟ امروز کاری نداشتی؟ داریوش خیره نگاهش کرد. کاری هم داشته باشم به خاطر تو وقتم رو خالی میکنم … درجریانی که؟ لبخندم بیشتر از این کش نمی آمد.